- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت جواد الأئمه علیهالسلام
آمـده جـانِ حـضـرتِ سلـطان نورِ چـشمانِ حضرتِ سلطان کـوثـرِ دوّمـیـن طـلـوع کـرده روی دامـانِ حـضرتِ سلطان عــیــدیِ مـا جـلــو جـلـو آمـد از شبـسـتانِ حـضرتِ سلطان مـیروم تـا مـدیــنـۀ عــشّــاق بر سرِ خوانِ حضرتِ سلطان ریزه خـوارم به سفـرۀ ارباب سیرم از نانِ حضرتِ سلطان بابِ حـاجـاتِ خـسـتـگـان آمد دلــبــرِ یــارِ مــهــربــان آمــد آمــده نــهــمـیــن گــلِ زهــرا قابِ عکـسی ز صورتِ طاها او جواد است و دست و دل باز است بـخـشـشِ او شـبـیـه یک دریا با ظهورش چه عالمی برپاست در دلِ بــا مــلاحــتِ بـــابـــا مـینـشـیـنـد کـنــارِ گـهــواره پدری خـسـته غـرقِ در رویـا اشکِ اندوه و شادیاش ممزوج تا به صبح است این پدر شیدا دلِ نجـمه به پـیـچ و تـاب آمد اشکِ شوقش چو دُرِّ ناب آمد یـا امــامِ رضــا پُــر از دردم پـاسـخـی ده که سـیدی سـردم آمـدم تـا کـه در شـبِ مـیــلاد دورِ دلــدار و دلـبــرت گـردم کـمـکـم کـن بـحـقِّ فــرزنـدت روسـیـاهـم بـبـیـن گـنه کـردم بـه جـوادت قـسـم که لبـریـزم در حـریـمت اگـر چه نامـردم مثلِ برگی که از درخت افتاد برگِ خـشگم شکسته و زردم یـا امـامِ رئــوف جــانِ جــواد نوکـرت را مـبـر دمی از یـاد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت جواد الأئمه علیهالسلام
تو جواد ابن الرضایی و خدا را مظهری بر سر شاهان عالم تاجـدار و سروری ای مبارک مولـد فـرخـنـده بر آل عـلی راز دار و واقـف اســرار حـیّ داوری
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت جواد الأئمه علیهالسلام
ای ریـخـتـه نـسـیـم تو گـلهای یاد را سـرمـسـت کرده نـفـحـهٔ یاد تو باد را افـراشـتـه ولای تو در هـشت سالـگی بـر بـام آســمـان، عَـلَـم دیـن و داد را خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر بــوســیــده آســتــان امــام جــــواد را خورشیدِ بیغروب امامت که جود او آراســتــهسـت کــوکــبــهٔ بــامــداد را جـود و سخا جـواز تداوم از او ستاند تــقـــوا از او گـرفـت ره امــتــداد را آن سر خط سخا که به جود و کرم زده بـر لـوح آسـمــان رقــم اعــتــمــاد را بـیرنـگ کـرده بـد دلـی دشـمـنان او افـسـانــهٔ سـیــاهدلـیهـای «عــاد» را تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر بـوئـیـم از امـام نُـهـم عــطــر یــاد را وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم عـطـر بـهـارِ وحـدت و باغِ وِداد را؟ جز آسـتان جـود و سخـایت کجـا برم این نـامـهٔ سـیـاهِ گـنـاه، این سـواد را؟ بییاری شفاعت تو چون کشم به دوش بـار ثــواب انـدک و جــرم زیــاد را؟ خـط امان خویش به ما ده که بشکـنیم دیــوارِ امـتـحــانِ غــلاظ و شــداد را ای آنکه هرگز از درِ جودت نراندهای دلــدادگــان خــسـتــه دلِ نــامُــراد را بگـذار تا به نزد تو سازم شفـیع خـود جـدت امـام سـاجـد، زیـن الـعـبــاد را تا روز حشر یار غریبی شوی که بست از تــوشــهٔ ولای تـو زادالـمــعــاد را
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت جواد الأئمه علیهالسلام
در سـاحـل جـود خـدا بـاران گـرفـتـه باران نور و رحمت و احـسان گرفته مـیبـارد انـوار کـرم از هـر کــرانـه شبهای دلـگـيـر زمين پـايـان گرفـته از سـوی جـنّت سـورۀ ياسـين رسـيده خاک مـديـنه عـطـر الـرّحـمان گرفته داده خـدا ماهی به خـورشـيد رئوفـش آرى دعـای حـضـرت جـانـان گرفـته نـسـل امـامـت مـیشـود پـايـنـده با او از برکـتش دلهای شيعـه جان گرفـته او میرسد جـود و سخا معـنا بـگـیرد در قلب عـالم نور و رحمت پا بگیرد عـالم همه قـطـره اگر دريا تو هـستی کل خـلائق عـبـد اگر مـولا تو هـستی فـيـض وجـود تـوست رزق اهل دنـيـا بــاران جــود عـالـم بـالا تـو هــسـتـی مانـدهست ابتـر، کـيدِ بدخـواهان شيعه روشنترين تـفسير أعـطـينا تو هستی مانـنـد کـوثـر چـشـمـۀ جـاری نـوری با اين حـساب آئـيـنۀ زهـرا تو هـستی ای که دل از بابـا ربـوده خـنـدههـایت آرامـش هـر لحـظـۀ بـابـا تـو هـسـتـی ابن الـرضایـی، تو کـريم بن کـريـمی ما چـون گـدایی یا اسـیـری یا یـتـیمی چشمان تو خورشيد هر اهل يقينیست چشمان تو جنت! نه جـنّتآفـرينیست با عشق تو قـلـبی نـمیسوزد در آتش در هر نگـاه روشنت خُلـدِ بريـنیست گـويا گره خورده دلـم با عـرش اعلی هر رشته از مهر شما حبلالمتينیست من روزی هر سـالـهام را از تو دارم چشمان من بر دستهای نازنيـنیست جـود تـو دارد جـلـوههـای هـل اَتـایـی مـولا! شـفـيـع مـا بـه درگـاه خــدايـی هر شب دل من سائل باب المراد است آنجا که حاجتمند درگاهـش زياد است آنـجـا که امـيـد و پـنــاه آخــر مـاسـت آنجا که اوج هر توسل « يا جواد» است جـز آسـتــان تـو پـنـاهـی کـه نـداريـم اين اسـتـغـاثـه بـا تـمـام اعـتـقـاد است در مشهد خورشيد ايران هم که هستيم دلهـای ما پـروانۀ بـاب الجـواد است هر شب دل من در هوای کاظمين است در حسرت يک بوسه بر قبر حسين است
: امتیاز
|
مدح حضرت جواد الأئمه علیهالسلام
بُـرونِ در بِـنـه اینجـا هـوای دنـیا را درآ به محـفـل و برگیر زاد عـقـبا را بـگـیـر سـاغـر پُـر از مـیِ ولایت را گذار بر دگران خوان « منّ و سلوی» را به زیر سایۀ نخـلی نشین که پرتو آن به زیر سایه گرفتهست نخل طوبا را درآ به وادی ایمن که نخل طور اینجاست بـیـار دیـدۀ پــاک و نـگــر تـجــلّا را بــیـا در آیــنــۀ طـلـعـتِ امــام جــواد بـبـیـن هـرآیـنـه انـوار حـقتـعـالی را بخواه هر چه که خواهی مراد خود ز جواد بخواه حاجت و بشنو ندای بُـشری را شـفـیع ساز به درگـاه حـق، امام نُهُـم جـواد، نـوگُـلِ بـاغ عـلـیِ مـوسـی را تقی که دوخـته خیاط لمیـزل از لطف به قـد سـرو رسـایش لـبـاس تـقـوا را به غیر نخلِ امامت به بـوستانِ وجود نــیــاورد بَــرِ آرامــش و تـــســلّا را
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت جواد الأئمه علیهالسلام
دست کـریـم، روزی من را زیـاد داد آبـی طـلـب نـکـردم و دیـدم مُـراد داد شکـر خـدا که فـاطـمه در راه بنـدگی کـار مـرا حـوالـه به خـیـرالـعـبـاد داد اینـجـا اگـر تـمـام گـداها نـظـر شـدنـد نـزد کـریـم تـحـفـۀ بـهــتـر مـیآورنـد کاسه گـلاب ناب ز قـمـصر میآورند از سـوی عــرش آمـده دردانـۀ رضـا صحرا چقدر صورت لیلا کشیده است مجنون منم که دیده به دریا کشیده است هر کس شده هـوایی و دلـدادۀ حـسـین یک بام دارد و دو هوا، غیر این که نیست صحن شماست صحن رضا، غیر این که نیست پـس بـاز هـم بـیـا و جـواب مــرا بـده
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت جواد الأئمه علیهالسلام
به مسکینی قناعت کرده بودم کرد سلطانم امیـرم چون اسـیرِ طُرِّۀ گـیسویِ جانـانم اگر دیـوانۀ کویِ تو باشم بهتر است آقا تو ما را زیرِ بال و پر گرفتی و پَری دادی غلامت بودم آقاجان مدالِ مِهتری دادی نَه زیبایم نَه خوش آوا ولی میخوانَمت آری صدایم در نمیآیـد مگر در مدحِ مولایم به عزّت میرسم چون در حرم مجنون و شیدایم همین که گفتم از دُردانهاش دُر در کلامم ریخت منم مستِ علی موسیالرضا پابستِ این دربار غلامی از غلامانِ علی سلطانِ مردم دار مریدِ آل و ایلِ مرتضی هستم خدا را شکر هزاران بار از جودِ جوادِ ابن الرضا گفتم به هر که مدحِ او خواند از تهِ دل مَرحباٰ گفتم الهـی شکـر از روزِ تـولّد کـاظـمیـنیام تمامِ سال گـفتم یا حـسین این آخرِ سالی رفـیقـانم حرم هستـند اما جایِ من خالی مناجاتی به رنگِ خون شد از لبهایِ تو جاری
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت جواد الأئمه علیهالسلام
من از ازل گـدایـم و او از ازل جـواد مثل رضا و مثل خودش بیبَـدَل جواد صَلِّ عَـلی مُحـمّد و صَلِّ عَلیَ الجَـواد دسـت خُـداسـت دسـت امـامِ جـوادِ من عرش خُـداست روضۀ باب المُرادِ من او را دلـیـل بـارش بـاران نـوشـتـهانـد در مـدح او مـلائکـه قـرآن نـوشـتهاند با مَست حُبِّ او سخن از مُستَحَب مگو شهد لبش که هست به ما از رُطب مگو دل یا کریم گفت و زبان یا جواد گفت باید نـیاز خـویش به بـابُ الـمراد گفت مـائـیـم سـائـل سـر بــازار کـاظـمـیـن هـستـیم تا هـمیـشه بـدهـکـار کاظـمین تنهـا به بـذل دست تو دارد نظـر فقـیر اینجـا نیامـدهست پی سـیم و زَر فـقـیر ای دل بـه شـادی دل آل عـبـا بـخـوان پیـوسـته با اهالی ارض و سما بخوان
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای بــاب حــوائــجِ الــی الله در مـلـک خــدا امــام آگــاه سـلـطــان اُمــم امــام قــرآن سـر تـا بـه قـدم تـمـام قـرآن ای دیـدۀ دل چــراغ نـوری موسـای هـزار کـوه طوری قـبـر تو چـراغ اهل بـیـتـش صحـن تو بـهـشت آفـرینـش کعبه است هماره زیر دِینت تـعـظـیم کـند به کـاظـمـینت در حـبس، به نه سپهر ناظم مشهـورتر از هـمه به کاظم زندان تو رشک طـور ایمن موسات به کف گرفته دامن عیسی به فـراز چرخ چارم بـر روی تو میزنـد تـبـسّـم زنـجـیر تـو رشـتۀ وصالت زنـدان شـده شـاهـد جـلالـت حبس تو نهان ز چشم یاران از اشگ شبت ستاره باران با آن که نـبـد ره خـروجـت میبـود هـزارهـا عـروجـت خصم ار چه به گردنت غل انداخت سجّاده ز گریهات گُل انداخت زنـدان تو مـحـفـل دعـا بود مـیـعـاد گـه تـو و خــدا بـود معـراج تو در دل سیه چـال میکرد نـمـاز با دمت حـال لبهای تو بوسه گاه تکـبیر زندان به دعات گشت تطهیر زنـجـیر تو کـائـنات را دِین حـبس تو مقـام قاب قـوسین ای روح لطـیف رنجـه دیده هر صبح و مسا شکنجه دیده ای پـاسـخ مهـربـانیت قـهـر ای قـلب تو پاره پاره از ره بیجرم و گنه عدو تو را کشت ای یوسف فاطمه چرا کشت چون جدّ غریب خود به گودال پـرپـر زده در دل سیه چال آگاه ز غربت تو کس نیست جز مشت پریت در قفس نیست ای شسته به اشگ، تربت تو تـشیـیع تو شـرح غـربت تو آخـر بـدنـت به اوج عــزّت تشییع شد ای غریب عترت بـردنـد تـنـت چـو آیت نـور با غسل و کفن به جانب گور کـردنـد ز پـیکـر تو تجـلـیل میرفت به عرش بانگ تهلیل بس نوحه که در غمت سرودند زنجـیر ز گـردنت گـشودنـد با آن هـمه زخـم حلـقـۀ غُـل گـردیـد نـثـار پیـکـرت گُـل دیگر نـزدند بر تـنت سـنگ از خون جبین نشد رخت رنگ دیگر به سرت نخورد شمشیر دیگر به دلت نزد کسی تیر دیگـر نبـرید کس سـرت را در خـون نکـشید پیکرت را دیگـر سر تو نرفـت بر نـی در طشت طلا و مجلس می بُـردند به دوش پـیکـرت را دیـگـر نـزدنـد دخـتــرت را دارم به دل آه سیـنه سـوزی چون روز حسین نیست روزی تا شعـلـۀ دل ز سـینه خـیزد «میثم» به حسین اشگ ریزد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
خورشید هر شب میدمد از مشرق پیشانیات وادی طور است این زمین یا خلوت عرفانیات جز یاد حق در خلوتت راهی ندارد هیچکس وقتی که هستی همقسم با سجدۀ طولانیات هر بار یونس میشود مبهوت کظم غیظ تو چشمی ندیده یکدم از این قوم روگردانیات هرکس اسیر سورۀ والشمسِ رویت میشود از قعر ظلمت میرسد تا ساحل نورانیات عزم تو فولادیتر است از میلههای این قفس هرگز ندیده دیدۀ فـرعونیان حیرانیات »یا رَبِّ خَلِّصنِی مِنَ السِّجن» از نگاهت میچکد اما همه در حیرت از آرامش طوفانیات یعقوبی و دارد دلِ تنگت هوای یوسفت بوی مدینه میوزد از گریۀ پنهـانیات با بُشر حافی آمدم امشب به سوی طور تو آزاد آزاد است از بند جهان زندانیات
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود تـسبـیحی از ماه و سـتاره بین دستانت خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود تصویر تو در قاب زنـدان باز میتابید یا نور و یا قدوس وقتی بر زبانت بود با تـازیـانه روزهات را بـاز میکـردند اشک غریبی آه غربت، آب و نانت بود وقت قنوت آخرت، خون گریه میکردند زنجـیرهایی که به دسـت ناتـوانت بود طعنه شنیدن، داغ دیدن، خون دل خوردن هـرچند مـوروثی مـیان دودمـانت بـود اما خدا را شکر این حرمت شکستنها دور از نگاه مضطر معصومهجانت بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت که خونآلود پیغام از کبوترهای چاهی داشت طراوت در هوا از ریشۀ زنجیر میروید زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت مگر خورشید را هم میتوان خاموش کرد آخر کسی از تیرۀ شب در سرش افکار واهی داشت عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکیتر که در آن نخنما آغوش اسرار الهی داشت کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است مگر او نیت دیگر به غیر از خیرخواهی داشت هماره آه او خرج دعا بر دیگران میشد اگر در سینهاش یارای آهی گاهگاهی داشت به تسبیحش قسم، زنجیرۀ عالم به دست اوست چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت چه بنویسم از آن گودال، از آن قعر سجون، از زخم از آن زندان که حکم روضههای قتلگاهی داشت تمام کشور من، کاظمین کوچک مردیست که در هر گوشهای از خاک ایران بارگاهی داشت تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد تو حَوّل حالنایی، حال و روزم با تو بهتر شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
راهـم بـده راهی عـرش اعـظمت باشم در من بِدَم، خوب است مدیون دمت باشم از کل قرآن فیض "کلب باسط" کافیست تـا راه را پـیــدا کـنـم تـا آدمـت بــاشـم بد را بخر با خـوبها! بد نیز دل دارد شاید که من هم بین جنس درهمت باشم هـرچـنـد خـیـلـیهـا نـمـیآیـنـد سـامـرا کاری بکن من جـزو زوّار کـمت باشم از شیرهای برکه این را خوب فهـمیدم بایـد هـمیـشه خـاکـسار مـقـدمت بـاشـم آمـوزگـار جـامـعـه دسـتـم به دامـانت! اذنـی بـده تـا سـوگـوار مـاتـمـت بـاشـم ای مـنـتـهـای حـلـم ای رکـن بــلاد مـا یا حـضرت هـادی سلام الله عـلیک آقا در پـادگـانـی غـصـه تـبـعـیـد را داری انـدازه یـک عــمــر درد بـیدوا داری سربازها خـیلی به تو بیحرمتی کردند قدی خم و چشمی تر از آن طعنهها داری وقتی به تو ظرف شرابی را تعارف کرد معـلـوم شد که دشـمنـانی بیحـیا داری خـیلی به یاد عـمه زینب سوخـتی آنجا خیلی به دل زخم عمیق از کربلا داری شکرخدا چـشمی به نامـوست نیوفـتاده شکر خـدا اهل و عـیالی در خـفا داری شکر خدا غارت نمیشد پیکرت هرگز عـمامه داری پیـرهن داری عـبا داری نه هیچ کس نیزه به پهـلویت فرو کرده نه بـا تن زخـمـی تـه گـودال جـا داری نه بی کفن ماندی نه عریان بین صحرایی نه کـار با کهـنه حـصیر روسـتا داری ای مـنـتـهـای حـلـم ای رکـن بــلاد مـا یا حـضرت هـادی سلام الله عـلیک آقا
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
حال و هوای چشم ترت جور دیگریست ذکر قنوت هر سحرت جور دیگریست وقتی میان سجـده به مـعـراج میپَـری پِی می برم که جنس پرت جور دیگریست حـتّی نـسیـم کـویِ تو هم اعـتراف کرد عـطر بهـشتی گذرت جور دیگریست در سامـرا هـمیـشه زیـارت لذیذ هست طعم زیارت سحـرت جور دیگریست هادیتـرین چـراغ هـدایت کلام توست نور چراغ شعله ورت جور دیگریست این جامعه ز "جامعه" ات رُشد کرده است محصول کِشت پر ثمرت جور دیگریست درنــدگـان کــنــار تـو آرام مـیشــونـد بر روی قلب ها اثرت جور دیگریست اربـابهـای مـا هـمـگـی با سـخـاوتـنـد امّا عـنـایت پـدرت جـور دیـگـریست کشکول چـشمهای مرا پر ز اشک کن حال گدای پُشت درت جور دیگریست زهـری رسید و شمع وجـود تو آب شد سوسوی نور مختصرت جور دیگریست دیگر گُمان کنم جگری هم نمانده چون خون لختههای دور و برت جور دیگریست او دیده دست و پا زدنت کنج حجره را آه دمـا دم پــسـرت جـور دیـگـریسـت شُکـر خـدا سـر از بـدن تـو جـدا نـشـد شُکـر خـدا کـفـن به تنت « بـوریا» نشد شکـر خدا به پیـرهـنت نیزهای نخـورد شکر خـدا که بر بدنت نیزهای نخـورد پیشانی تو سنگ و عصایی ندیده است آقا! دو پلک شب شکنت نیزهای نخورد تو دست و پا زدی نه ولی زیر دست و پا بال تو وقـت پـر زدنت نیـزهای نخورد شکر خـدا که دور و بر تو سـنان نبود شکر خدا که بر دهنت نیـزهای نخورد عـمـامـه و عـبای تو سـهـم عـدو نـشـد با سُـمِّ اسب پـیکـر تو زیـر و رو نـشد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام هادی علیهالسلام
ذرّهای از خاک پای حضرتش شد آفتاب ماه از شرم جمالش زد به روی خود نقاب گل بدون مهر او خار است، اما عکس آن شک ندارم حُبّ او از خار میگیرد گلاب جامعه از هر فـراز جامعه سیراب شد بند بندش شد برای عاشقان فصل الخطاب شد گدای سامرا معروف از این حیث که هرکسی شد سائل او میشود عالی جناب او عـلی چهارم است و هادی راه همه او برای دلبـری از عارفان شد انتخاب وقت و بیوقت از میان خانه او را بیدلیل ظالـمـانه بـارهـا بـردنـد مثـل بـوتـراب فرق دارد روضه با روضه ولی اینبار هم حضرت معصوم را بردند در بزم شراب می تعـارف کرد آن نامـرد بر آقای ما از خجالت پیش آقا شد شراب آن لحظه آب
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
سینهات از کینۀ زهری کشنده شعلهور از نفس افتادی و کم کم، کمانی شد کمر سامرا آهی کشید و پیکرت را بوسه زد مضطر و صاحب عزا شد «جامعه» از این خبر ساحتِ پیشانیات را تب احاطه کرده بود چیره میشد بر تنت هر لحظه دردی بیشتر بیهـوا دردِ بدی پیـچـید در پهـلوی تو داغِ مادر زنده شد! ای وای از دیوار و در کاش مثل مجتبی، خواهر کنارت داشتی تا که میشد با نگاهش نالههایت مختصر زهر؛ ذره ذره دیدِ چشمهایت را گرفت بر زمین انداختَت سرگیجههایِ مستمر حنجرت میسوخت! شد لبهای خشکت ناتوان »وا حسینم» گفتی و افتاد آتش در جگر روضهخوانِ جدّ عطشانت شدی در احتضار پاک کردی اشک را از گوشۀ چشمانِ تر!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
ای توتیای حور و مَلَک خاک پای تو ای بهـتر از بهشت برین سامـرای تو تنهـا نه سامـرا، نه زمین و اهـالیاش هفت آسمـان نـشـسته به زیر لوای تو خـورشـیـد ذرّهوار دم صبـح میرسـد در پیـشگـاه حـضرت گـنـبد طلای تو هر چـند از بهـشت فـراوان شـنـیدهایم ما را بساست گوشۀ صحن وسرای تو از هرچه هست و نیست دگر بینیاز شد دست کسی که مرتـبهای شد گـدای تو تکـبـیر گـفته است هـزاران هزار بار آن که شنیده «جامعه» را با صدای تو تـفـتـیـش منـزل تو و تـبـعـیـدِ آنچنان یک پرده بود از آن همه درد و بلای تو ای خـانۀ تو عـرش خداوند ذوالجـلال کِی کاروانسرای گداهاست جای تو؟ فـریاد وامـصیبت مـا تا به شـام رفـت یعنی کـشیده شد به کجـا ماجـرای تو؟ توهین دلـقکی به تو در مجلس شراب مـا را نـشانـده تا به ابـد در عـزای تو از بس که با حسین دلت ارتباط داشت شد حُـجـرۀ تو آخـر سـر کـربـلای تو با اینکه در دیـار غـریبی شدی شهـید کاری نـداشت دست کسی با ردای تو دیگر هـزار و نهصد و پنجـاه تا نـبود زخـم دهان گُشاده روی عـضوهای تو شکـر خدا که در بَـرِ جـسم مـطهـرت سیـلی نـخـورد دخـتـر درد آشـنـای تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
زهری که پا گذاشته بر روی هر پرش بسمل نموده، مثل گـلی کرده پـرپرش بغضی که روی داغ دلش چنگ میکشد ایـفا نموده روی گـلـو نقـش خـنجـرش از نسل نـور و آیۀ تطهـیر بود و کرد یک بیحیا شراب تعارف به محضرش گریان داغ حـضرت سجاد و قـبر بود میدیـد قـبـر کـنـدۀ خود در بـرابـرش شکر خدا که گل پسرش بعد خـنجری بوسه نمی زند روی رگ های حنجرش در یـورش شبانه به کـاشانهاش کـسی با کعب نی نکرده تعرض به خواهرش از ظلم و کینه های عدو پژمرده شد ولی سیلی کسی به کوچه نزد روی همسرش شکر خدا که صحبت غـارت نـبوده و از دخـترش نرفـته به تاراج زیـورش شکر خـدا که شـمر نیامـد به قـتـلـگـاه ننشست روی سینه جلـو چشم مادرش شکـر خـدا سـر از تـن آقـا جـدا نـشـد شکر خـدا نـرفـته روی نیـزهها سرش
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
تـاریک بـود دور و بـرت ایـهـا الـنـقی سـویی نـداشت چـشـم تـرت ایها النـقی خون میگریست بر تو و بر حال و روز تو چـشـم مـلائـک و پـسـرت ایهـاالـنـقـی زهرِ ستم چه کرد به جان تو ای غریب خـون میچکـیـد از جـگـرت ایهاالنقی یک تن نـبود حـامیِ تو در تـمام شهـر تـا شـد ز غـربـتـت کـمـرت ایها النـقی از زحمتی که زهر به جسم تو داده بود شـد ارغـوانی بـال و پـرت ایهـا النـقی طـفـل تو بـود شاهـد جان دادنت، ولی آتـش گـرفت بـرگ و بـرت ایهـاالنـقی لب تشنه بودی و به لبت ذکر یا حسین این سان گـذشت هر سحـرت ایها النقی عـمری به یـادِ جَـدِ غـریبت گـریـستی تا بـود هـمیـشه در نـظـرت ایهـاالنـقی گرچه غـریب بودی و تـنها و بیسپـه خـولـی نـبـود هـمـسـفـرت ایـهـاالـنـقی شکـر خدا که نیـزه نشد مـرکب سرت بر خـاک حـجـره ماند سرت ایها النقی خـواهـر نـبود تا که ببـیـنـد غـم تـو را از زخـم هـم نـبـود اثـرت ایـهـا الـنـقی شکر خدا به حجرۀ تو یک حصیر بود جَـدِ تو بینِ نیـزه و شمـشیر اسـیر بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام هادی علیهالسلام
در غربت این شهر چون جانت فدا شد شـرمـنـدگی از تو نـصیـب سامـرا شد این خاک اگر تا حال سُرِّ مَنْ رَأیٰ بود بعـد از عـروجت تا ابد دار الـعـزا شد بـــودی عــلــی ســـوّم آل عــلــی کــه در حقّ تو مـثـل عـلی خـیلی جـفـا شد نفرین بیپایان بر آن رذلی که از بغض راضی به قـتل دوّمـین ابن الـرّضا شد یک نیمهشب از خانه بیرونت کشیدند طوری که ماه از شرم تو قدّش دوتا شد پای بـرهـنه پـشـت مرکـب میدویـدی خـار از ادب پیـش قـدمهـای تو پـا شد وقتی به بـزم می تو را با جـور بُردند زهــرا دوبـاره نــالـهاش واویـلـتـا شـد شکر خدا ناموست آن شب در امان بود بـا آن که با جـور عـدو از تو جـدا شد امّـا مـدیـنـه داسـتـان آنـگـونـه شـد که شـرمـنـدۀ بـانـوی خـانه مـرتـضی شد روضه چرا از جای دیگر سر در آورد؟ با اینکه آتش از هـمان کوچه به پا شد وقـتـی کـه دیـدی داخـل بـزم شـرابـی اشـکـت روان از غُـصّـۀ شـام بـلا شد در دست آن نـامـرد دیـدی جام می را تازه گـریزِ روضـهات طـشت طلا شد یک جـمله میگـویم دگر طاقـت ندارم شاید کـمی از حـقّ این روضه ادا شد آنجا که چوب خیزران با رفت و برگشت دُرّ از دهـان شاه ما انداخت در طشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
میان شهـرِ غـریـبی که آشـنایی نیست برای ماندنِ مردی غریب، جایی نیست شـبـیه گـیـسوی بیشـانـه در بیـابـانی گره به کار بیافـتد؛ گرهگـشایی نیست نفس نفس زدنش گوشۀ قفس سخت است پرنـدهای که برای پرش هوایی نیست سکـوت، هـمـدمِ فریاد، میشود وقتی که گوشها کَر و در شهر، همصدایی نیست برای درد، زمـانی که نیست درمـانی به غیرِ زهرِ جگرخوارها دوایی نیست دوباره مردِ خدا میرود به بزمِ شراب چرا که دور و برش مردِ باخدایی نیست شـبـیه روضـۀ بـزمِ حـرامِ شـام، ولی مـیانِ تـشتِ طلایی سرِ جـدایی نیست هزار مرتبه شکرِ خـدا در این مجلس عیالِ بیسپری؛ چشمِ بیحیایی نیست هزار شکر خدا را که حرفِ مفتِ «کنیز« و قـیمتـش؛ به لبِ سکۀ طلایی نیست میان حـجـرهاش افـتاد، از نـفـس؛ اما به جسمِ باکـفـنش جای ردّ پایی نیست
: امتیاز
|